ㄒ卄乇 ㄥ卂丂ㄒ ㄥㄖᐯ乇 [part²]
بعد رفتم کافه ی قهوه گرفتم و همونجا نشستم
داشتم قهومو میخوردم ک همون پسره تهیونگ و دیدم اونم ی قهوه سفارش داد و نشست همینجور داشتم نگاش میکردم ک اونم منو نگا کرد
از اینکه بش زل زده بودم خجالت کشیدم و ی طرف دیگه رو نگا کردم سریع قهومو خوردم و رفتم بیرون
نمیدونم چرا ی حسی نصبت بش دارم نمیدونم چ حسیه ولی عجیبه
بقیه کلاسامم رفتم و دیگه ساعت حدود ۴ و نیم بود زنگ زدم رانندم اومد دنبالم...
(تهیونگ)
اون پسره ک کنارم نشسته بود خیلی خوشتیپ ازش خوشم اومده (اینجا مثلا تهیونگ گیه ولی کوک نمیدونه،و یچیز دیگه اینکه میگم ته گیه فقط تو فیکه و اصلا ربطی ب خود تهیونگ نداره )
دوس دارم باش اشناشم حالا ۲ تا از کلاسام باش یکیه کمکم میتونم بشناسمش
بعد اینکه کلاسام تموم شد با ماشین کوپه مشکیم رفتم سمت خونم
خونم یکم با دانشگاه فاصله داره ولی خب با ماشین زود میشه رسید
رسیدم خونه ماشینو پارک کردم و رفتم تو مثل همیشه سوت و کور بود همه جا
گوشیم و برداشتم زنگ زدم پیتزا سفارشردادم... بعد خوردنش ساعت حدود ۱۰ بود ک خوابم برد
**
(کوک)
باصدای گوشیم بیدار شدم اه کیه این وقت صب
ج دادم
کوک:شما
چو هیه:منم چو هیه
کوک:اها سلام
چو هیه:ببخشید الان زنگ زدم میخواستم بگم برای امروز وقت دارید باهم بریم رستوران
کوک:عام نمیدونم باید ببینم کلاس دارم یا ن
چو هیه:باش پس تو دانشگا میبینمتون
بعد این حرفش قطع کرد اه این چرا گیر داده به من زیاد ازش خوشم نمیاد
پا شدم دست و صورتمو شستم تا اماده شم برم دانشگاه...
اوف بالاخره رسیدم،سمت کلاس رفتم ک
چو هیه:کوکییی
جااان این منو چی صدا کرد؟۲ روزه دختر خاله شده عجب ادم پرو ایه
چو هیه:نگفتی میای یا ن؟
حالا این دفه رو قبول میکنم ولی از دفه بعد میپیچونمش
کوک:باش ساعت ۳ رستوران گولد
از اینکه قبول کردم خیلی خوشحال شد
چو هیه:باش پس من میز رزرو میکنم
بعدش رفت،منم رفتم تو کلاس و نشستم سر جام
(تهیونگ)
سمت راه رو دانشگاه رفتم و از پله ها بالا رفتم رسیدم به کلاسم این ترم برام خیلی مهم پس نباید بیفتم
رفتم نشستم سرجام پیش کوک
کوک:سلام
ته:عا سلام
استاد اومد سر کلاس
خب همه سرجاشون بشینن تا درسو شروع کنم امروز ص ۷ رو تدریس میکنم...
مشغول گوش دادن به استاد بودم سرمو چرخوندم سمت کوک ازش ی سوال بپرسم ک چشمام قفل شد روش واقعا بی نقصه این پسر
خیلی بادقت داشت حرفای استادو نکته برداری میکرد کاملا مجذوبش شده بودم...
کوک:تهیونگ
یهو به خودم اوموم
ته:ب..بله
کوک:چیزی شده؟چرا زل زدی بم
ته:هیچی فقط میخواستم ی سوال بپرسم ک جوابشو پیدا کردم دیگه
کوک:اها
کلاس تموم شد
کوک:تهیونگ امروز میای باهم بریم رستوران؟ی نفر دعوتم کرد ولی نمیخوام تنها برم اگه کاری نداری بیا
ته:اوکیه فقط ادرسو بم بده...
اینم ازین پارت🙃
حتما کامنت بذارید خوشحالم کنید🥺
داشتم قهومو میخوردم ک همون پسره تهیونگ و دیدم اونم ی قهوه سفارش داد و نشست همینجور داشتم نگاش میکردم ک اونم منو نگا کرد
از اینکه بش زل زده بودم خجالت کشیدم و ی طرف دیگه رو نگا کردم سریع قهومو خوردم و رفتم بیرون
نمیدونم چرا ی حسی نصبت بش دارم نمیدونم چ حسیه ولی عجیبه
بقیه کلاسامم رفتم و دیگه ساعت حدود ۴ و نیم بود زنگ زدم رانندم اومد دنبالم...
(تهیونگ)
اون پسره ک کنارم نشسته بود خیلی خوشتیپ ازش خوشم اومده (اینجا مثلا تهیونگ گیه ولی کوک نمیدونه،و یچیز دیگه اینکه میگم ته گیه فقط تو فیکه و اصلا ربطی ب خود تهیونگ نداره )
دوس دارم باش اشناشم حالا ۲ تا از کلاسام باش یکیه کمکم میتونم بشناسمش
بعد اینکه کلاسام تموم شد با ماشین کوپه مشکیم رفتم سمت خونم
خونم یکم با دانشگاه فاصله داره ولی خب با ماشین زود میشه رسید
رسیدم خونه ماشینو پارک کردم و رفتم تو مثل همیشه سوت و کور بود همه جا
گوشیم و برداشتم زنگ زدم پیتزا سفارشردادم... بعد خوردنش ساعت حدود ۱۰ بود ک خوابم برد
**
(کوک)
باصدای گوشیم بیدار شدم اه کیه این وقت صب
ج دادم
کوک:شما
چو هیه:منم چو هیه
کوک:اها سلام
چو هیه:ببخشید الان زنگ زدم میخواستم بگم برای امروز وقت دارید باهم بریم رستوران
کوک:عام نمیدونم باید ببینم کلاس دارم یا ن
چو هیه:باش پس تو دانشگا میبینمتون
بعد این حرفش قطع کرد اه این چرا گیر داده به من زیاد ازش خوشم نمیاد
پا شدم دست و صورتمو شستم تا اماده شم برم دانشگاه...
اوف بالاخره رسیدم،سمت کلاس رفتم ک
چو هیه:کوکییی
جااان این منو چی صدا کرد؟۲ روزه دختر خاله شده عجب ادم پرو ایه
چو هیه:نگفتی میای یا ن؟
حالا این دفه رو قبول میکنم ولی از دفه بعد میپیچونمش
کوک:باش ساعت ۳ رستوران گولد
از اینکه قبول کردم خیلی خوشحال شد
چو هیه:باش پس من میز رزرو میکنم
بعدش رفت،منم رفتم تو کلاس و نشستم سر جام
(تهیونگ)
سمت راه رو دانشگاه رفتم و از پله ها بالا رفتم رسیدم به کلاسم این ترم برام خیلی مهم پس نباید بیفتم
رفتم نشستم سرجام پیش کوک
کوک:سلام
ته:عا سلام
استاد اومد سر کلاس
خب همه سرجاشون بشینن تا درسو شروع کنم امروز ص ۷ رو تدریس میکنم...
مشغول گوش دادن به استاد بودم سرمو چرخوندم سمت کوک ازش ی سوال بپرسم ک چشمام قفل شد روش واقعا بی نقصه این پسر
خیلی بادقت داشت حرفای استادو نکته برداری میکرد کاملا مجذوبش شده بودم...
کوک:تهیونگ
یهو به خودم اوموم
ته:ب..بله
کوک:چیزی شده؟چرا زل زدی بم
ته:هیچی فقط میخواستم ی سوال بپرسم ک جوابشو پیدا کردم دیگه
کوک:اها
کلاس تموم شد
کوک:تهیونگ امروز میای باهم بریم رستوران؟ی نفر دعوتم کرد ولی نمیخوام تنها برم اگه کاری نداری بیا
ته:اوکیه فقط ادرسو بم بده...
اینم ازین پارت🙃
حتما کامنت بذارید خوشحالم کنید🥺
۲۲.۰k
۰۲ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.